فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

❤ ღ ღ فاطمه دختر اردیبهشتღ ღ ❤

2 سال و 3 ماهگی

تبلیغ ایران رادیاتور رو تو  ماشین یه بار شنیدی البته وقتی داشتیم خونه عزیز می رفتیم بی مقدمه وقتی داخل ماشین دایی برای رفتن به پارک کلاله بودیم گفتی:پشتم گرمه و ماهمه در 2 سال و 3 ماهگی لباس دختری رو گذاشتم رو مبل و رفتم به غذا یه سری بزنم دیدم شما رو که خودت لباس آبی رو که بابا جونی برات خریده پوشیدی و البته شلوار گل گلی هم عوض کردی و صورتیو از اتاقت برداشتی و پوشیدی و شلوارتو در آوردی انداختی رو تاب ...به من میگی انداختم خشک بشه توی ماشین بهت میگم ببین دست مامانو اوف شده ..شما میگی غذا بخور خوب بشه..میگم بوسش نمیکنی میگی خونه عزیز رفتیم بوسش میکنم خاله بهاره برات هندونه قاچ میکنه شما مدام تخمه هاشو نشونlمیدی  و میگی عه ...
23 مرداد 1393

بدون عنوان

امروز صبح یک شنبه 19 مرداد 93دیدم فاطمه در خواب داره گریه میکنه میگم چی شده مامان! میگه می خام گریه کنم صبت نکن!بعدشم خانوم  میخابه دیروز موقع درست کردن ناهار بودم انگشت اشاره به سمت دهانش می بره و میگه سسس ساکت سبت نکن همه خوابن(ادای من شب خونه مادر جون وقتی فاطمه بهونه گرفته بود) دیشب روغن ریخت وی دستم مشغول سرخ کردن سیب زمینی بودم بعد پماد زدم ..میگم فاطمه میسوزه..میگه مامان گیه نکن خوب میشه دیگه!بعدشم برام دعا کرد و دستاشو گرفت روی زانوش به حالت دعا و گفت: بسم اللا خدایا دست مامان خوب بشه... برچسب ها روی با نظم خاصی به طوری که خرسا کنار هم و گاو قلب ها هم چیده بود (و دوست داشتی به خاله بهاره  که برای گرفتن شاتوت اومده ...
19 مرداد 1393
1